قطره مي خوري؟
روز جمعه كه تعطيل بودم كلي با هم بازي كرديم. يه بشقاب بلوري بزرگ شكستي و كلي باهام دعوا كردي نازگلكم.
عصر كه با هم نشسته بوديم و بازي مي كرديم بهت گفتم ماماني قطره مي خوري؟ آخه اغلب عصرها بهت قطره آهن مي دم و وقتي مي برمت توي آشپزخونه تا بهت قطره بدم همش ميگم قطره بخوريم ... دخترم قطره بخوره ...
همينطوري كه نشسته بوديم بهت گفتم ماماني قطره ميخوري ... جواب دادي نه ... منم ماتم برده بود باز گفتم و تو گفتي نه ... باز گفتم ... الهي قربونت برم من ميگفتم قطره مي خوري تو هم مي گفتي نه ... بعد از چند بار گفتي نه نه نه نه ....
منم دويدم و دوربين رو برداشتم و باز شروع كردم ازت پرسيدم و تو هم مي گفتي نه ... ازت فيلم گرفتم عسلم
جيگر تو بره ماماني كه قطره دوست نداري ... اما بايد بخوري ماماني چاره اي نيست امروز هم باز رفتم برات قطره آهن ميم گرفتم كه بخوري نازنينم
ماماني فدات بشه كه هر روز كلمه هاي با معني جديدي ياد مي گيري و سعي مي كني بگي