دوستان همیشگی
یه سری دوست و رفیق داری که به نوعی عضو خانواده به حساب میان، نانسی که یار غارته و اولین عروسک زندگیت و بابایی با اسم فامیلی خودش اون رو صدا می زنه که من کلی می خندم، نانسی جدیداً به پایه ی دوربین وصل میشه از "دمبش"
خرسی که از وقتی اومدیم این خونه و شیشه ی میز تلویزیون رو برداشتم به عنوان دکور توی میز تلویزیون خونه کرده البته به همراه هاپو که تو سرش میزنی جیغ میزنه و الاغی عزیز که خاله زهرا برات درست کرده و هر روز که نمیبینش میگی "الاغی عزیزم دلم برات تنگ شده"
اینا جدیداً تا عصر میشه و موقع "ملتب" کردن خونه کنار دیوار ردیف میشن، عروسک تازه که اسمش رو عسل گذاشتم اما تو قبول نمیکنی و بهش میگی عروسک به جمع اینا پیوسته ...
یه نی نی که میتونم بگم در واقع زشت ترین عروسکته اما تو بی نهایت دوستش داری، و همیشه جاش خونه ی مامان جون پریه (همه چیز که چهره ی زیبا نیست)
تا حالا چند تا ست شنل و دامن و کلاه براش بافتم به درخواست شما ...
چند روز پیش هم که با سه چرخه ای که کادوی مامان جون و آقا جون برای تولدت بود آوردیش خونه و از بس گفتی کچله براش مو گذاشتم که خیلی شاد شدی و به همه گفتی نی نی مو درآورده ...
اینا هم پایه حموم کردن و مهمونی های مجلل هستن که دیروز براشون جشن تولد گرفتیم ...
وای مامان غذا کم نیاد(مغز بادوم و هسته زردآلو روی تکه های دومینو سرو شد)
جالب بود که کلاً سه روز رفتی مهد کودک سر کوچه مامان جون و دوبار نیم ساعت و روز آخر هم یک ساعت اونجا موندی ولی به همه این مهمونات مثل خانوم مربی دستور میدادی که تغذیه تون رو بخورید بعد خمیر میارم(اتفاقی که توی مهد روز سوم افتاده بود)، بعد از خمیر بازی هم سه چرخه ت رو آوردی وسط و گفتی "حالا همگی سوار مینی بوس بشین بریم دردش(گردش)" این مینی بوس رو نمیدونم از کجات آوردی ولله ....
قربون دختر ناز باهوشم برم با تخیلاتش ....