صف نانوايي
دیروز برای اولین بار با عسلک رفتیم تو صف نانوایی. راستش نانوایی درست روبروی خونست و چون دخملی از خونه مامان جون که اومد نخوابید با وجود اینکه خوابش می اومد ... منم گفتم می ریم یه دوری می زنیم و خسته تر میشه و راحت می خوابه
توی صف نانوایی به شونه یه خانومه دست زد که خانومه برگشت بهش سلام کرد. بعد هم دستش رو برای یه آقا بلند کرد. فکر کنم می دید کسی کاری به کارش نداره براش عجیب بود
الهی فدات بشم که عاشق ددری ... برگشتنه براش یه توپ صورتی گرفتم که خیلی خوشحال شد نازگلک بعد هم رسیدیم خونه شیر خورد و خوابید عمر مامانی
تا حالا یه بار با عمو بانک رفته و یه بار هم نانوایی ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی