مننون
پسرک کوچولوی من شب تا صبح حداقل یک بار از خواب بیدار میشه و "اَبت" یعنی شربت می خواد، حتماً هم باید بغلش کنم و با خودم ببرمش تو آشپزخونه و براش شربت درست کنم، جالبه تو اون وضعیت که چشماش غرق خوابه شربت رو از دستم میگیره و میگه "مننون" و بعد از اینکه تا ته لیوانش رو نوش جان کرد لیوان رو میده دستم و سرش رو میذاره رو شونم و میخوابه
روزهای تعطیل که فکر کنم هر دو ساعتی یه بار شربت میخواد، از اولش هم به نوشیدنی ها خیلی علاقه نشون میداد، حتی مامان جون پری می گه گاهی که چای سبز درست میکنم میاد کنارم و ازم چای سبز میگیره میخوره، یا حتی وقتایی که دم کرده آویشن درست میکنه مایل به نوشیدنش هست
وسط راه رفتنش یهو برمیگرده به سمتم و میگه "مامان" بعد که جواب میدم( یعنی تا جواب ندم هی می گه مامان)، صورتش رو میکشه به سمتم و میگه "بوووس" که یعنی بوسش کنم بعدشم میگه "مننون"
تو همین موقعیت اگه آبجی یا بابا هم اون دور و ورا باشن دل اونا رو نمیشکنه و میره به سمت هر کدوم بوس رو میگیره و میگه مننون
عاشق ماشین و اتوبوس و کامیون و کلاً وسایل نقلیه هست و بدجوری توجه می کنه به چرخیدن چیزهایی که میچرخه، حتی سوار ماشین میشیم میخواد سرش رو بیرون بیاره و چرخیدن چرخهای ماشین رو نگاه کنه، کالسکه آبجی رو برمیداره و برعکسش میکنه و مدتها چرخاش رو میچرخونه و کیف میکنه ...
خیلی دلم میخواد از شیرین کاریها و شیرین زبونیهاش بنویسم اما چون میدونم فرصت نمیشه چند تا خاطره رو با عکس ثبت می کنم، به امید روزهایی که بیشتر و بهتر بنویسم ...
شکار بستنی از فریزر
زیر گذر و شادی پسرم با دیدن چراغها
تولد باران که به قول خودش تولد واقعیشم نبود و فقط برا دور همی مطابق تاریخ قمری بود، پسرم ناخناشو "شاک" (لاک) زده بود
پسرک عشق ماشین من با ماشین تازه
هنوز چشماش خوابه اومده سراغ ماشیناش
انقدر روی زمین سرش رو میذاره و ماشیناش رو اینطرف و اونطرف می بره که همه میگن جلوی موهاش زود میریزه
عشق نانای و موسیقی، فدای ذوق کردنات بشم من
دلبندم ازت "مننونم" برای تک تک لحظه های شادی که برامون میسازی