جشن نیمه شعبان
غروب بود وسط جمع کردن وسايل گفتم ميخواي ببرمت جشن، که گفتي: "آره ميخواي خوابالو رو هم ببريم؟ " منم گفتم اگه دوست داري ميبريمش ...
کار اتاقت که تموم شد، رفتيم جشن نيمه شعبان (همراه با خوابالو در کالسکه) که از بس طولش دادن با برنامه هاي مقدماتي، گفتي "پس چرا جشن شروع نميشه" و ديگه به اين نتيجه رسيدي که "برنامش شاد نيست" و بلند شديم رفتيم با هم شيريني فروشي دلخواهت که عاشق ویترین کیک های تولدش هستی ...
آخه چند شب قبلش که جشن میلاد امام حسین توی همین محله برگزار شد خیلی شاد بود و پر از آتیش بازی و موسیقی شاد که تو خیلی سر ذوق اومده بودی و اینجا هم همش منتظر یه برنامه شاد حسابی بودی (یاد بچگی هام بخیر که یکی از بزرگ ترین و قشنگ ترین جشنایی که بابام ما رو میبرد جشن نیمه شعبان بود)
ناگفته نماند اولين برنامه جشن هم انهدام ديش ها و ريسيور هاي بدبخت بود که با يه دستگاه غلطک گنده با آسفالت خيابون يکيشون کردن و من نميدونم اين برنامه کجاش مناسب جشن تولد امام زمان عزیز بود با اون موسيقي متن اضطراب برانگيز ...
اتاق دخترکم که توي اسباب کشي منهدم شده ...
چقدر من تو جوونی ملافه و روتختی دوخته بودم که توی اسباب کشی دونه دونه کشف میشد ...