قورباغه سبز ایران
تا وسایل حمام رو آماده کنم و حوله ها رو بذارم، وان دوران نوزادیش رو پر از آب کرده و قورباغه قرمز رنگی که سر شامپو قورقوری بوده و لنگه سبزشم داره که مال بدنه رو توی اون وان گذاشته و مشغول شستنشه ...
در حمام بازه و من در رفت و آمد و مرتب کردن خونه که در نهایت برسم به خانوم خانوما قبل از اینکه خسته بشه، همینطور که قورقوریشو می شوره شروع میکنه به قصه گفتن(هر جمله رو هم با یه جمع کردن آب دهن و قورت دادنش و تاق درآوردن صدای دهنش تموم میکنه) :
"یکی بود یکی نبود ... یه قورباغه ای بود که بچش تو دلش بود ... يه خانوم مرغه بود که زیر تخماش بود" (یعنی تخماش زیرش بود)،
"میگفت یک، دو، سه، چهار" (دونه دونه انگشتاشم بالا میاره و به هر کدوم به چشم یه تخم نگاه میکنه) ، انگشت پنجم رو میگیره بالا و میگه "این نبود، آقا مرغه خوب و تمیز رفت دنبالش تو جنگل، یه آقا مرغ سیاه اون تخمه رو برداشته بود برده بود، آقا مرغه خوب و تمیز ازش گرفت آورد داد به خانم مرغه، قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید، رفتیم بالا ماست بود، اومدیم پایین ماست بود، قصه ما دروغ نبود راست بود"
بهش میگم چه قصه قشنگی اسم این قصه چی بود؟
میگه "قورباغه سبز ایران" ....