بهار و باران
خاله اینا توی روزهای آخر سال بود که اسباب کشی داشتن به یه خونه دیگه ولی ما هنوز خونشون نرفته بودیم، توی روزهای تعطیل نوروز هم که رفتن جنوب مسافرت و باران خانوم جاش تو روزای عید خالی بود، اما خدا رو شکر که حسابی بهش خوش گذشته بود نازگل خانوم بانمک
اینجا آماده شدی بریم خونشون که کاملاً مشخصه چقدر هم ذوق داری ...
این خونه هم مثل خونه های قبلی خاله اینا با وجود سادگی، حس بسیار خوشایند زندگی رو داشت و کلی بهمون انرژی داد ...
اینجام که دیگه در حال منفجر کردن اتاق باران هستید ...
جیگر مهمون نوازیت بره خاله ...
باران خانوم در نقش مادر مهربان چادر به سر و کیف به بغل البته با یه بچه دیگه، اون یکی دخترشم که تو استخره وروجک ....
راستی از سیزده به در عکس نگرفتم و فقط یکی دو تا فیلم هست که داری بین بچه ها می رقصی با لباس بنفشت که خیلی دوستش داری، البته جای چندان جالبی هم نرفتیم چون خیلی دیر راه افتادیم و مجبور بودیم به حرف همراهانمون گوش بدیم که در نهایت فقط یه جا نشستیم و ناهار خوردیم، خلاصه که باغ سنگر رو در کنار مامان جون و خاله ها از دست دادیم، خوبیش این بود که زود برگشتیم و عصر بستنی به تعداد میهمانان گرفتیم و رفتیم خونه مامان جون و شام رو اونجا بودیم که به هر حال خیلی بهتر از ظهر بود ...
اینم یه عکس از روز سیزده به در تو حیاط خونه آقا جون ...
اینم شبی که باران نفسک خونه ما بود ...
همیشه لبتون خندون باشه فرشته های زمینی