آبرنگ
بيش از سه هفته ست که برات آبرنگ خريدم،
مثل خيلي وقتا اين كادو جايزه ي دختر خوب بودنت بود
مثل هميشه کلي خوشحال شدي از گرفتن جايزه
مثل هميشه براي بازکردن و ديدن جايزت طاقت نداشتي
مثل هميشه چشمات برق ميزد و هيجان داشتي
گفتم مامان صبر کن دستمال برات پهن کنم،
دستمال که پهن شد تندي نشستي آبرنگ رو باز کردي و قلم رو کشيدي روي رنگا و گفتي نميشه، گفتم صبر کن برم برات آب بيارم و يادت بدم ...
تا به حال آبرنگ نداشتي، البته جرقه ي آبرنگ از اونجايي خورد که آبرنگ هديه آبجي معصومه رو که مربوط به سال اول راهنماييم بود رو توي کشوي ميزم ديدي و تا اونجا که ميدونم خونه مامان جونا هم نديده بودي، برام جالب بود که قلم رو برداشتي و روي رنگها کشيدي
بعد که آب آوردم گفتم مامان صبر کن يادت بدم ديدم بلافاصله قلم رو زدي توي آب و زدي روي رنگ و بعد هم توي دفترت کشيدي
الهي فدات بشم که خيلي خوشگل حدس زدي چطوري بايد با آبرنگ کار کني
يادت دادم که بيشتر توي رنگ بزني چون هميشه از پر رنگ بودن رنگ ها خيلي خوشت مياد
گاهي تصاوير عجيبي مي کشي و توضيح ميدي که چي کشيدي
اگه کسي بياد نزديکت ميخواي يادش بدي که چطوري بايد با آبرنگ کار کنه، ميگي "اول ميزنيم توي آب" و قلم رو ميزني توي آب "بعد ميزنيم لبه" يعني آب اضفيش رو ميگيريم
"بعد رنگ ميگيريم"
"بعد ميتشيم"
چون اون آبرنگی که خاله معصومه بهم داده بود رو میخواستم یادگاری نگه دارم با عرض شرمندگی گفتم که اون سایه هست، تو هم حالا وقتی می بینیش میگی "اون آبرنگ نیست سایه ست عروس بشیم بزنیم خوشگل بشیم"
قربون اون صورت کوچولو و موهای فرفریت بشم