نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

باشه؟ ... باششه ...

1395/1/25 10:13
نویسنده : مامان
219 بازدید
اشتراک گذاری

پسرک کوچولوی من، خاطرات کودکیت رو نتونستم اونطور که دوست داشتم لحظه لحظه ثبت کنم، این رو نگذار به حساب اینکه فرزند دوم بودی و مثل فرزند اول برات وقت نگذاشتیم، این رو بگذار به حساب اینکه شرایط زندگی در هیچ مقطعی شبیه مقطع دیگه نیست و ذهن آدمی هیچ دو زمانی فراغت یکسانی نداره وگرنه هر فرزندی جدای از اینکه چندمی باشه عزیز و دوست داشتنیه و پدر و مادر هر چقدر بتونن براش وقت و انرژی می گذارن ...

دلبندم، در ابتدای حرف زدنت که اغلب برای بچه ها با گفتن کلمه ها شروع میشه، جمله "شکست" رو به هر موضوعی که به قاعده نبود می گفتی حالا یا چیزی شکسته بود یا خراب شده بود، یا بدفرم و کج و کوله شده بود، خلاصه هر بی نظمی روی در و دیوار و وسایل خونه رو با گفتن "شکست" اعلام میکردی حتی صدای برخورد لیوانهای شیشه ای یا صدای ناهنجار برخورد ظرف و ظروف و وسایل هم با همین کلمه اعلام میکردی و یه جور خوشگلی میگفتی "تیتس"بوس ... یواش یواش دامنه های واژگان وسیع و وسیع تر شد ...

کلمات و واژه ها رو واضح یا مبهم بیان میکنی اما اونچه که مهمه همیشه منظورت رو به هر شکلی بیان میکنی، اداهای خاص خودت رو داری در تکون دادن سر و دست و پاهات، روی پنجه های پات راه میری و حرکات موزون انجام میدی خیلی وقتا هم وقتی خوشحالی و ذوق می کنی( مثل وقتایی که از اداره میام ) وزنت رو میدی روی یه پات و انگار لی لی می کنی می رقصی و دور اتاق می چزخی ...

وقتی چیزی میخوای و بهت میدم قشنگ میگی "منننون" گاهی هم میگی "میسی"
چیزی رو بهت میگم و آخرش میخوام بدونم قبول کردی یا نه میگم باشه؟ تو هم خیلی خوشگل جوری که آدم دلش قنج میره سرت رو کج می کنی و میگی "باششه" ...

این روزها سریال شهرزاد تو بورسه و ما هم تو خونه هر هفته دوشنبه ها به تماشای قسمت جدیدش میشینیم، علاقه خاصی نشون میدی به آهنگش و صحنه هایی که نی نی توش نشون میده و تا صدای تیتراژ آغاز فیلم به گوشت میرسه هرجا باشی میگی "شژژاد" و میای پای تلویزیون ... اسم شخصیت "قباد" رو هم میگی "اُباد" و یه صحنه ای که بزرگ آقا بلند میگه "قباد ... قباد" تقلید میکنی و فریاد میزنی "اُباد ... اُباد" ...
صدای گریه بچه درمیاری و بعدش می گی "خانوووم بوشور " اونجایی که بچه رو نشستن و گریه زاری می کنه ...
شهرزاد دختر دایی بابا ازینکه اسمش رو بلدی و قشنگ میگی خیلی ذوق می کنه

پسرم "تاتائو" میخوره و "شژژاد" نگاه می کنه
بیست و یکم فروردین 95

هروقت دوست داری برقصی درخواست "نانا" می دی یعنی آهنگی بگذاریم برات تا برقصی ... اوایل که میرقصیدی اون موقع که موهات بلند بود انقدر از تکون دادن سرت استفاده میکردی توی رقصیدنت و به اصطلاح سرسری می کردی که من همیشه نگران بودم طوریت بشه ... آره چهارم اسفند ماه موهای قشنگ و بلند و فرفریت رو آرایشگر توی خونه برات کوتاه کرد، البته خودم چند باری دور موهات رو گرفته بودم اما بابا از آقای آرایشگر خواست بیاد تو خونه و شما مثل یکپارچه آقا توی بغل بابا تو حمام نشستی و موهات رو کوتاه کردی، انقدر با چیده شدن موهات عوض شده بودی همش تو صورتت نگاه میکردم و میگفتم خدایا چقدر بچم عوض شده، موقع کوتاه شدن موهات آبجی خوابیده بود و منم رفتم تو آشپرخونه مشغول شستن ظرفها شدم و اصلا فکرشم نمیکردم انقدر موهات کوتاه بشه، حتی آرایشگر اول فکر کرده بود شما دختری و گفت چرا میخواین موهاشو کوتاه کنین، خودت هم از فرداش همش تعریف می کردی که موهات رو آقا چیده و صدای ماشین اصلاح رو در میاوردی ....

آخرین عکس با موهای بلند و خوشگلت
بست و نهم بهمن ماه 94

بعد از کوتاهی موهات حمامت کردم و خوابیدی این اولین عکس بعد از کوتاه شدن موهاته
پنجم اسفند ماه 94

نوروز 95 بعد از ترکیدن توپ که من و نیکا و بابا دست و جیغ و هورا سر دادیم، شما اولش شوک شدی و بعد از چند دقیقه دستات رو بردی بالای سرت و سر و صدا کردی نفسک

اول فروردین سال 95

گردش های نوروزی ...

دوم فروردین 95

سوم فروردین 95

سوم فروردین 95

هشتم فروردین 95

و بالاخره سیزده بدر و پسرک در حال دریافت انرژی از طبیعت
سیزدهم فروردین 95

خدا همیشه نگهدارت باشه پسرک خوب و خوش اخلاق مامانیبوسمحبت
من سعی میکنم ازین به بعد بیشتر برات بنویسم دلبندم، باشه؟ ... باششه ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آباديزيل
28 فروردین 95 12:16
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.